سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پسر مقدس

من به چشم سیهت دوست گرفتار شدم جمعه 87/2/20 ساعت 10:56 عصر

من به چشم سیهت دوست گرفتار شدم 

بوسه بر خاک زدم از همه بی زار شدم 

راه میخانه به رویم چو ببستند دیدند 

یک نفس رفتم و این بارزدیوار شدم 

عاقبت کوزه ی می دست من مست افتاد 

بوالعجب بین که در آن حال مددکار شدم 

چون که بیدار شدم حمدوثنایت گفتم 

چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم 

فارغ ازمسجد وبتخانه و میخانه شدم 

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم 

یوسفم را چو به بازار خدایان بردند 

با کلاف گنهم پیر خریدار شدم 

چون که یوسف بشد از آن من و بار گناه 

من خجلت زده در خدمت خمار شدم 

من تنها چوزدم دم زدمی از دم تو 

بین که امشب به خوشی شهره ی بازار شدم 


نوشته شده توسط: رعد سیاه


خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
36194


:: بازدیدهای امروز ::
26


:: بازدیدهای دیروز ::
0



:: درباره من ::

پسر مقدس

:: لینک به وبلاگ ::

پسر مقدس


:: آرشیو ::

سری اول
سری دوم
سری سوم
پاییز 1387
بهار 1387
دی 1387
مهر 1387



:: لوگوی دوستان من ::




:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::


:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو