سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پسر مقدس

شبی در امتداد سحر جمعه 87/3/3 ساعت 11:57 عصر

شبی تاریک و پر از سکوت در اتاقم تنهاتر از همیشه... ناامید از فردایی روشن... بازم نقش چشمات در خیالم... تنها جایی که با همه بی قراریهام احساس آرامش میکنم... خاطرات با تو بودن در حال رفت وآمد در ذهنم هستن... هنوز چشم به راهتم دیونه... آخه چرا این نفسام تلخه واسم؟ ای کاش زودتر از موعود مقررم فرشته مرگ مرا به کام خویش می گرفت و این روح خسته را به آسمونا میبرد... هر جا که باشه دیگه بدتر از این جا که نیست... شاید این جوری یک بار بمیرم... ولی الان همه لحظاتم شده مردن و زنده شدن... بذار حداقل یک کم از قصه عشقمون بگم تا شاید خوابم ببره... یکی بود یکی نبود غیر خدا هیچکی نبود یکی عاشقی بود که یک معبودی داشت... عاشقه دل خوش به وجود معبودش بود و پرستش اون بالاترین عبادتش بود... نمیدونست که یک روز الهه اش میره دنبال سرنوشتش و اونو تنها میزاره... و هیچی جز یادش براش یادگاری نمیزاره... نشنیدم چی گفتی: یک کم تندتر بگو: چی! روزهای شاد هم داشتیم! خوبه! ولی میدونی چیه: این حرفتم باور میکنم آره روزهای شاد هم داشتیم ولی این قدر روزای غمگین داشتیم که شادیهای کوچیکمون لا به لای دریای غمها گم شدن...

تقدیم به عاشقان


نوشته شده توسط: رعد سیاه

دیگه بسه... جمعه 87/3/3 ساعت 11:56 عصر
دیگه بسه تو قفسی که این دنیا واسمون ساخته زندگی کردن... دیگه بسه غصه خوردن... دیگه بسه چشم به راه بودن برای تو... تو رفتی منم رفتنیم با این تفاوت که تو به سوی آینده ات رفتی... ولی من هنوز تو گذشته جا موندم... دیگه پاهایم یاری رفتن بهم نمیدن... دیگه بالهایی که با آرزوهای محالمون واسم مهیا کرده بودی گشوده نمی شوند... می خوام برم از این دیار... تو میگی کجا برم؟ هر جا که برم خیالت ولم نمیکنه... نیستی که ببینی دیگه هم زندگیم شده رویای شیرین تو... آخه با انصاف به منم حق بده... منم دلم می خواست همیشه با تو باشم... ولی به چشم خودت دیدی که نشد...! پس به خاطر من اگه هنوزم دوستم داری در مسیر سرنوشتت حرکت کن... بیشتر از این به خودت عذاب نده... ازت خواهش میکنم اگه هنوز فراموشم نکردی... سخته بگم:   ولی میگم: من حقیر را از یادت ببر... اگه دوستم داری نذار بیشتر از این قربانی بشیم...

نوشته شده توسط: رعد سیاه

عادت چهارشنبه 87/3/1 ساعت 8:8 عصر

مجله الکترونیک بهار بیست

 

هرگز نخواستم که تورو با کسی قسمت بکنم *،* یا از تو حتی با خودم یه لحظه صحبت بکنم...

هرگز نخواستم به تو عادت بکنم *،* بگم فقط ماله منی ، به تو جسارت بکنم !!!

ادامه مطلب...

نوشته شده توسط: رعد سیاه

هوای ابری و نبودنت و این دل من چهارشنبه 87/3/1 ساعت 8:6 عصر

نوشته های عاشقانه و متن های احساسی

 

 

وقتی دل آسمون میگیره ، هنگامی که ابرها کبود رنگ می شوند ،

دل ابرها پر از باریدن میشه ...

ابرها شروع می کنن به بارش و ریختن قطره های پاک بر زمین

اون لحظه است که منم می گریم و آرزو می کنم در این هوای پر از احساس کنارم باشی صدات و بشنوم ، چشمانم نگاهت رو  ببینه ، دستانم دست های مهربانت رو بگیره ...ادامه مطلب...

نوشته شده توسط: رعد سیاه

تمام زندگیم را دلتنگی پر کرده است چهارشنبه 87/3/1 ساعت 8:1 عصر

تمام زندگیم را دلتنگی پر کرده است

عاشقانه ترین متن های سال از NSB

نوشته های عاشقانه از N.S.B

تمام زندگیم را دلتنگی پر کرده است

دلتنگی از کسی که دوستش داشتم و عمیقترین درد ها و رنجهای عالم را در رگهایم جاری کرد

درد هایی که کابوس شبها و حقیقت روزهایم شد  ? حسرتی عمیق به قلبم آویخت و پوست

تن کودک عشقم را با تاولهای دردناک داغ ستم پوشاند

دلتنگی برای کسی که فرصت اندکی برای خواستنش ? برای داشتنش داشتم.

دلتنگی از مرزهایی که دورم کشیدند و مرا وادار کردند به دست خویش از کسانی که دوستشان

دارم کنده شوم ? در انسوی مرزها دوست داشتن گناه است ? حق من نیست ? به اتش گناهی

که تو کردی و مرا سوزاند  ?دنیای مرا با تلی از خاکستر پوشاندند. . . .

رنجی انچنان زندگی مرا پر کرده است? آنچنان دستهای مرا از پشت بسته است?آنچنان قدمهای

مرا زنجیر کرده است که نفسهایم نیز از میان زنجیر ها به درد عبور می کنند . . . .

دوست داشتن تو چنان تاوان سنگینی داشت که برای همه عمر باید آنرا بپردازم ? میفهمی؟

همه عمر ?داغ تو بر پیشانی و دلم نشسته است و مرا از او هم جدا می کند .

تو نمایش زندگی مرا چنان در هم پیچیدی که هرگز از آن بیرون نیایم . . . . .

آنقدر دلتنگ دوریش هستم .. آنقدر دلتنگ سرنوشت خویشم .. آنقدر دل آزرده

 عشق تو هستم که همه هستیم را خوره بی کسی و تنهایی می جود . . .

 به او نگاه می کنم  ? به او که چون بهشت بر من می پیچد و پروازم می دهد .

به او که لبهایش از اندوه من می لرزند .

به او که دستهای نیرومندش ?عشقی که سالها پیش اجازه اش را از من گرفتند .

جرعه جرعه به من می نوشاند . . . . .

ادامه مطلب...

نوشته شده توسط: رعد سیاه

شعر از مریم حیدرزاده چهارشنبه 87/3/1 ساعت 6:7 عصر
کاش می شد سرزمین عشق را در میان گام ها تقسیم کرد
کاش می شد با نگاه شاپرک عشق را بر آسمان تفهیم کرد
کاش می شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد
کاش می شد با پری از برگ یاس تا طلوع سرخ گل پرواز کرد
کاش می شد با نسیم شا مگاه برگ زرد یاس ها را رنگ کرد
کاش می شد با خزان قلب ها مثل دشمن عاشقانه جنگ کرد
کاش می شد در سکوت دشت شب ناله ی غمگین باران را شنید
بعد ، دست قطره ها یش را گرفت تا بها ر آرزوها پر کشید
کاش می شد مثل یک حس لطیف لابه لای آسمان پرنور شد
کاش می شد چا در شب را کشید از نقاب شوم ظلمت دور شد
کاش می شد از میا ن ژاله ها جرعه ای از مهر با نی را چشید
در جواب خوبها جان هدیه داد سختی و نا مهربانی را شنید

نوشته شده توسط: رعد سیاه

بدون شرح شنبه 87/2/28 ساعت 2:9 عصر

 

 

******

 

  


نوشته شده توسط: رعد سیاه

<      1   2   3   4      >

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
36187


:: بازدیدهای امروز ::
19


:: بازدیدهای دیروز ::
0



:: درباره من ::

پسر مقدس

:: لینک به وبلاگ ::

پسر مقدس


:: آرشیو ::

سری اول
سری دوم
سری سوم
پاییز 1387
بهار 1387
دی 1387
مهر 1387



:: لوگوی دوستان من ::




:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::


:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو