سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پسر مقدس

غروب یکشنبه 87/3/5 ساعت 10:41 عصر
غروبه وابریه باز آسمون،می خوای بری من می گم این جا بمون،حیفه بری، تلخ که من بمونم،بازم بمون قصه موندن بخون،با تو غروب خوب وتماشاییه،بی تو غم انگیز مثل تنهایه،صدات برای این همیشه عاشق قشنگترین صدای لالاییه،غم رو دلم پا می ذاره وقتی که اون روزای گمشده یادم می یاد،ما دوتا هم صدای عاشق بودیم،تو کوچه باغو توی دستای باد...روزا و لحظه های خوبی داشتیم،پا روی غصه،روی غم می زاشتیم.تو خوب و مهربون تو عاشق بودی،تو پاکی مثل یک شقایق بودی.اما حالا سکوت سنگین تو غصه ای روی غصه هام می زاره،می خوای بری اما بمون نگاه کن...پشت دریچه صدای بهاره...

نوشته شده توسط: رعد سیاه

دوست دارم یکشنبه 87/3/5 ساعت 10:40 عصر
 
دوست دارم
 
من غم را در سکوت.سکوت را در شب. شب را به خاطره اندیشیدن به

 تو دوست دارم. من زندگی را در عشق .عشق را در قلب..و قلب را به

خاطره اینکه آشیانه توست دوست دارم.من اندوه را در اشک ..اشک را

در چشم وچشم را به خاطره دیدن روی تو دوست دارم.من عشق را در

 سکوت ..سکوت را در تنهایی ..تنهایی را به خاطره تبیدن قلب.. 

 ت÷یدن قلب را برای تو دوست دارم

 

 

 


نوشته شده توسط: رعد سیاه

زخم شنبه 87/3/4 ساعت 12:10 صبح

 

«زخم»
من با زخم زبون هات رفیقم
مرهم بذار با حرفات، رو زخم عمیقم
با توام که داری به گریه ام می خندی
کاش بیای و به من دل ببندی
تنها بودن یه کابوس شومه عزیزم
کار دل نباشی تمومه عزیزم


نوشته شده توسط: رعد سیاه

دوست دارم شنبه 87/3/4 ساعت 12:8 صبح

بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما باهات میدوم اگه بیه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم

 

چقدرعجیبه که تا مریض نشی کسی برات گل نمی یاره تا گریه نکنی کسی نوازشت نمی کنه تا فریاد نکشی کسی به طرفت برنمی گرده تا قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمی یاد و تا وقتی نمیری کسی تورو نمی بخشه

ادامه مطلب...

نوشته شده توسط: رعد سیاه

شعر شنبه 87/3/4 ساعت 12:5 صبح

اَگه بی وفـا بشی ،رفیق نیمه راه بشی ،با کـَسی آشنا بشی ،میمیرم
اَگه منو جا بذاری ،رو دلم پا بذاری ،بری تـَکو تنها بذاری ،میمیرم
تو منو خار نکـُن ،منو بیمار نکـُن ،عاشق دیوونهَ تو اینهمه آزار نکـُن
گِله بسیار نکـُن ،شَبَمو تار نکـُن ،جملهء می خوام بـِرَم رودیگه تکرار نکـُن
اَگه بی وفا بشی ،رفیق نیمه راه بشی ،با کـَسی آشنا بشی ،میمیرم
اَگه منو جا بذاری ،رو دلم پا بذاری ،بری تـَکو تنها بذاری ،میمیرم

شبی تاریک و پر از سکوت در اتاقم تنهاتر از همیشه... ناامید از فردایی روشن... بازم نقش چشمات در خیالم... تنها جایی که با همه بی قراریهام احساس آرامش میکنم... خاطرات با تو بودن در حال رفت وآمد در ذهنم هستن... هنوز چشم به راهتم دیونه... آخه چرا این نفسام تلخه واسم؟ ای کاش زودتر از موعود مقررم فرشته مرگ مرا به کام خویش می گرفت و این روح خسته را به آسمونا میبرد

هر جا که باشه دیگه بدتر از این جا که نیست... شاید این جوری یک بار بمیرم... ولی الان همه لحظاتم شده مردن و زنده شدن... بذار حداقل یک کم از قصه عشقمون بگم تا شاید خوابم ببره... یکی بود یکی نبود غیر خدا هیچکی نبود یکی عاشقی بود که یک معبودی داشت... عاشقه دل خوش به وجود معبودش بود و پرستش اون بالاترین عبادتش بود... نمیدونست که یک روز الهه اش میره دنبال سرنوشتش و اونو تنها میزاره

 و هیچی جز یادش براش یادگاری نمیزاره... نشنیدم چی گفتی: یک کم تندتر بگو: چی! روزهای شاد هم داشتیم! خوبه! ولی میدونی چیه: این حرفتم باور میکنم آره روزهای شاد هم داشتیم ولی این قدر روزای غمگین داشتیم که شادیهای کوچیکمون لا به لای دریای غمها گم شدن

دیگه بسه تو قفسی که این دنیا واسمون ساخته زندگی کردن... دیگه بسه غصه خوردن... دیگه بسه چشم به راه بودن برای تو... تو رفتی منم رفتنیم با این تفاوت که تو به سوی آینده ات رفتی... ولی من هنوز تو گذشته جا موندم... دیگه پاهایم یاری رفتن بهم نمیدن... دیگه بالهایی که با آرزوهای محالمون واسم مهیا کرده بودی گشوده نمی شوند... می خوام برم از این دیار... تو میگی کجا برم؟ هر جا که برم خیالت ولم نمیکنه... نیستی که ببینی دیگه هم زندگیم شده رویای شیرین تو... آخه با انصاف به منم حق بده... منم دلم می خواست همیشه با تو باشم... ولی به چشم

ادامه مطلب...

نوشته شده توسط: رعد سیاه

دریاب مرا شنبه 87/3/4 ساعت 12:1 صبح

دریاب مرا که دل کویریم هنوز در عطش بارانه... دریاب مرا که دل دریایی من بد جوری داره به مردابی شوم و پر از سکوت تبدیل میشه... دریاب مرا و باری دیگر با من سخن بگو ای تنها هم نفس آینه... دریاب مرا و مرا را رها کن از زندان بی تو بودن... به خدا هر جا که تو باشی واسم بهشته... برگرد پیشم تا چشمام دوباره هاله ای از نور بگیرن... برگرد و زندگی تاریکم را به سپیدی و روشنایی سوق بده... برگرد پیشم... نمیدانم با چه زبانی باهات صحبت کنم (تا پیام من دوستت دارم بهت برسه...) با زبان دل باهات حرف میزنم... زبانی که الفبای اولیه اش را از خود تو یاد گرفتم... تو به من عشق را آموختی ولی قصه عشق را در من ای استاد گرامی تمام نکردی... تو شبنمی بودی که بر روی دلم نشستی ولی خیلی زود سرازیر شدی... دلم می خواد همیشگی باشه قصه عشق تو و من ... دلم می خواد به همه بگم تنها تویی نیازم... من قلبم را به تو هدیه دادم وتو هم قلبتو هدیه دادی ولی من قبل از اینکه بخوام وارد قلبت بشم تو قلبتو پس گرفتی... و منو در حسرت داشتنش گذاشتی... ولی با همه نامهربونیات خوشحالم که افتخار اینو داشتم که برای لحظاتی بهم تقدیمش کنی... و من دل خوشم هنوز به گذشته ی پر شکوه...


نوشته شده توسط: رعد سیاه

بخند جمعه 87/3/3 ساعت 11:58 عصر
آدمک آخر دنیاست بخنــــد

آدمک مرگ همین جاست بخنــد


دست خطــی که تو را عـاشق کرد

شوخی کاغــذی ماست بخنــد

آدمک خر نشــوی گریه کنی !

کل دنیا ســراب است بخنــد

آن خدایی که بزرگش خواندی

به خدا مثل تو تنهاست بخنـد ....

نوشته شده توسط: رعد سیاه

   1   2   3   4      >

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
36075


:: بازدیدهای امروز ::
5


:: بازدیدهای دیروز ::
1



:: درباره من ::

پسر مقدس

:: لینک به وبلاگ ::

پسر مقدس


:: آرشیو ::

سری اول
سری دوم
سری سوم
پاییز 1387
بهار 1387
دی 1387
مهر 1387



:: لوگوی دوستان من ::




:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::


:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو